گذرگاه ماندگار

مروری بر زندگی روزمره،کتاب‌ها، فیلم‌ها، سریال‌ها و دغدغه‌ها...

گذرگاه ماندگار

مروری بر زندگی روزمره،کتاب‌ها، فیلم‌ها، سریال‌ها و دغدغه‌ها...

نوشتن سهم بزرگی در رشد آدمی دارد. من نوشتن را خیلی قبلتر از اینکه در دانشگاه روزنامه نگاری بخوانم یا همزمان با شروع دانشگاه، وبلاگ نویسی را آغاز کنم، دوست داشتم. حالا دوباره می خواهم نوشتن را در رسانه ای شخصی همچون وبلاگ، شروع کنم. به امید خدا محل رشد و توسعه باشد.

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

#از­­_میان _نامه ­های­_عاشقانه

دیروز  تو تمام مدت روی کاناپه دراز کشیده بودی. چند قرص مسکن خورده بودی. اما هیچ کدام اثر گذار نبود. پاهایت را از درد به هم می ­زدی. صدا از پاهای دردناکت درمی ­آمد از لبان تو نه. چانه من با هر تکان پاهایت می ­لرزید. معلوم است که نگذاشتم اشک­هایم را ببینی، چون می­ دانم دلت می گیرد. نمی ­خواستم گرفتگی دل هم به گرفتگی کمر و بقیه عضلاتت اضافه شود.

دلم اما مثل سیر و سرکه می­ جوشید و بی­قرار بود. یکی یکی قرص­هایی را که خورده بودی، می ­شمردم تا ببینم بلاخره چه زمانی افاقه می­ کنند. تو اما مثل همه این 40 سال، وقت مریضی خیلی مظلوم شده بودی. حرف نمی­زدی و در سکوت درد می ­کشیدی و من می­ دانستم سکوت مسکن خوبی است برای تو. همین شد که  لبهایم را دوختم به هم و لام تا کام حرف نزدم. فکر کنم هزار سال گذشت تا بلاخره مسکن­ها کار خودشان را کردند و خوابت برد. حالا خوابیدی اما گاهی توی خواب از درد ناله می­کنی. چنگ می­ زنند به قلبم.

 ساعتت را کوک کردم تا برای نماز شب خواب نمانی. بیدار که شوی من خوابم. آنقدر حرص خوردم که مجبور شدم قرص آرام­بخش بخورم و الان به زور چشمانم را باز نگه داشتم تا این را بنویسم. می­دانم صبح بهتر خواهی شد. پس با آرامش می ­خوابم. لطفا برای صبحانه، چای دم کن.

 

پ.ن: متن هایی که در با هشتگ «#از­­_میان _نامه ­های­_عاشقانه» نوشته می شوند، تلاشی هستند در جهت تمرین نوشتن. 

 

 

  • فاطمه (مرضیه)

«اسرافیل» بیشتر از آنکه قصه سفر و رفتن باشد، قصه ترک کردن است. قصه رها کردن. «آیدا پناهنده» کارگردان اسرافیل، با این فیلم و فیلم قبلش «ناهید» در حال تثبیت خود در زمینه پرداختن به زندگی زنان است. و اگر از من بپرسید می گویم در حال تثبیت خود در کارگردانی زنانه است. توجه به جزئیات، نشان دادن حس های زنان با قاب بندی­ های ساده دوربین و بازی حسی بازیگران(مثل جایی که «ماهی» دلش خیره دست «پیمان» به دستگیره ماشین می شود) و پرداختن به لایه های زیرین حسی، از ویژگی های اسرافیل است.

اسرافیل قصه زنی (ماهی)است که فرزند خود را از دست می­دهد. همزمان، عشق قدیمی اش (پیمان) که به خاطر او حتی خودکشی هم کرده است از کانادا باز می گردد. رفتن پیمان به میل خودش نبوده است. دایی ماهی آدم تند مزاجی است که رفتارش باعث فراری دادن پیمان و ازدواج اجباری ماهی با کس دیگری می شود که خیلی هم دوام نمی آورد. ماهی پسرش را از دست داده، در سنی بالای چهل سال، هنوز در خانه مادری، زیر نظارت او و دایی اش زندگی می کند و آزار دهنده تر اینکه به او خبر می دهند احتمالا رحمش دیگر قابلیت باروری نخواهد داشت. خبر سنگین است. برگشتن پیمان، نوری در دل ماهی می تاباند؟ می تابند. در آن وضعیت روحی، برگشتن عشقی قدیمی که حسرت بر دلش گذاشته، کمی او را شاد می کند. اما دو مشکل وجود دارد. خانواده سنتی و متعصب و دختری دیگر به نام «سارا». دختری که با وجود تفاوت سنی زیاد با پیمان، تصمیم به ازدواج با او دارد. چون از زندگی آشفته و مادر روان پریش خود خسته شده است. آیدا پناهنده در جایی از فیلم، ما را همراه سارا، سوار بر قطار می کند از محل زندگی ماهی که شمال کشور است، به تهران می برد. فیلم، فرمی اپیزودیک به خود می گیرد. ما بیننده قصه زندگی سارا، مادرش و برادرش می شویم. زندگی گره خورده ای که سارا دیگر توان تحمل آن را ندارد. آنقدر خسته است که تا گرفتن نامه عدم سلامت روانی مادرش، برای به دست آوردن پول، پیش می­رود.

اسرافیل، با بازگشت سارا به شمال، به مرحله گره گشایی دو داستانی که بازگو کرده است، می رسد. پیمان، توانایی فراموش کردن ماهی را ندارد. اما ماهی خود را از او جدا می کند. پیمان توانایی دل کندن از سارا را هم ندارد و عقب کشیدن ماهی فرصت خوبی است برای اینکه او با سارا برود. سارایی که مادر روان پریش خود را (با بازی خیلی خوب مریلا زارعی) پشت سر گذاشته، تا با پیمان دنیای جدیدی را شروع کند.

 

پ.ن: فیلم اسرافیل، سال 1395 ساخته و سال 1396 اکران شده است. این فیلم در کشور برنده جایزه نشده اما در جشنواره های خارجی سه جایزه را از آن خود کرده است.

  • فاطمه (مرضیه)

عطر

۲۴
مرداد

#از_میان_­نامه ­های­_عاشقانه

 

شاید ندانی جان من، اما تکه­ای از تو در شیشه­ عطری که به من هدیه دادی، ماندگار شده است. کافی است کمی از آن را روی لباسم بپاشم،تو برای مدتها به آن سنجاق می­ شوی. برای مدتها کنار قلبم جا خوش می­ کنی. هر لحظه که نفس می­ کشم، سُر می خوری در خیالم.

راستی من عاشق رایحه آن عطرم.

 

پ.ن: متن هایی که در با هشتگ «#از­­_میان _نامه ­های­_عاشقانه» نوشته می شوند، تلاشی هستند در جهت تمرین نوشتن. 

 

  • فاطمه (مرضیه)

ترس

۲۲
مرداد

ترس ها آدم را می کشند. یکی روزی به من گفت، آدم ها ترس هایشان را زندگی می کنند. راس می گفت. آدمیزاد انقدر به ترسهایش فکر می کند تا آخر او را گوشه رینگ گیر بیندازند و تا آنجا که می خورد، مشت و لگد حواله جانش کنند. حالا حکایت من است. ترسی خفته در اعماق جانم که بیست و اندی سال است جا خوش کرده و نمی رود. امروز به خدا گفتم اگر قرار است دوباره اتفاق بیفتد، زودتر لطفا. انتظار کشنده است.اما راستش را بخواهید دلم نمی خواهد اتفاق بیفتد. دلم نمی خواهد سنجاق شوم به زمین. 

  • فاطمه (مرضیه)