گذرگاه ماندگار

مروری بر زندگی روزمره،کتاب‌ها، فیلم‌ها، سریال‌ها و دغدغه‌ها...

گذرگاه ماندگار

مروری بر زندگی روزمره،کتاب‌ها، فیلم‌ها، سریال‌ها و دغدغه‌ها...

نوشتن سهم بزرگی در رشد آدمی دارد. من نوشتن را خیلی قبلتر از اینکه در دانشگاه روزنامه نگاری بخوانم یا همزمان با شروع دانشگاه، وبلاگ نویسی را آغاز کنم، دوست داشتم. حالا دوباره می خواهم نوشتن را در رسانه ای شخصی همچون وبلاگ، شروع کنم. به امید خدا محل رشد و توسعه باشد.

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

حیاط را آب پاشی کرده بودم تا کمی هوای دم کرده عصر جمعه، خنک به نظر برسد. نشسته بر پله ایوان خانه، منتظر نسیم بودم. گفته بودم بیاید و دستی به صورتم بکشد. داشتم فکر می کردم این بار بگویم ابروهایم را هشتی بردارد یا نه که زنگ به صدا درآمد. بی خیال آیفون به سمت در رفتم و بازش کردم. تنها بود. گفتم:
-سلام. پسرها کوشن؟
همانطور که به طرف ایوان می رفت، روسری را از سرش کند و در حال بازکردن دکمه های مانتواش گفت:
- خاله شون معتادشون کرده به هری پاتر. داشتن فیلم سومش رو می دیدن.
بعدش هم چشم غره ای حواله م کرد. خندیدم و گفتم:
- تقصیر من نیست.من فقط پیشنهاد دادم‌.
یک صندلی جلوی دیوار گذاشت و گفت:
-مزه نریز. بیا بشین کارت رو بکنم زودتر.نمی شه اون دوتا زلزله رو تنها گذاشت.
روی صندلی نشستم و سرم را به دیوار پشتم تکیه دادم. قرقره نخ را که از قبل آماده کرده بودم برداشت و در حالی که نخ را به گردنش گره می زد گفت:
-خجالت نمی کشی با این صورت پر مو می ری سر کار؟
-می کشم.
اولین دسته از موهای پشت لبم را کند و اخمهایم از درد درهم رفت.گفت:
-کوفت. خوب بگو من بیام برات بند بندازم.اینجوری می ری سرکار همه وحشت می کنن.
خنده ام گرفته بود. ولی نخندیدم. نمی توانستم بخندم.دوماه بود که سخت می توانستم بخندم. وقتی نخ را از پشت لبم برداشت و سراغ چونه ام رفت گفتم:
-نسیم!
-بله.
-باهاش بهم زدم.
نسیم اخم کرده بود.اخمش به خاطر دقتش در به دام انداختن یک تار موی سمج بود گفت:
-بهم زدی؟ با کی؟
-رضا
نسیم که برای تسلط بر چونه ام خم شده بود.صاف ایستاد. سعی کرد تعجبش را زیاد نشان ندهد. گفت:
-حالا کی هست این رضا؟
- یکی از همکارام. یه مدتی باهام معاشرت کردیم.شاید برای ازدواج. گفت دوستم داره.
نخ روی پیشانی ام سست شد.گفت:
-پس چرا بهم زدی؟
-بعد از شش ماه بهم گفت اونجوری که به درد ازدواج بخوره دوستم نداره.
نسیم نخ را از روی صورتم برداشت و در حالی که آن را از دور گردنش پاره می کرد گفت: 
- پسره بی لیاقت. کی بهم زدی؟
-دوماه پیش.
دستش روی میز کناری، بر موچین خشک شد.هنوز سعی می کرد متعجب نباشد. عصبانی بود.گفت:
-اونوقت تو تموم اون شش ماه و همه این دوماه رو خفه خون گرفته بودی و به من چیزی نگفتی؟
بی توجه به گلایه ش گفتم:
-می دونی.خودم تمومش کردم. گفتم من خیلی وقت پیش به این نتیجه رسیده بودم که به درد هم نمی خوریم.باور کرد.
نسیم داشت دم ابرویم را برمی داشت.اخم افتاده بود بین ابروهایش.گفت:
-دروغ گفتی.
-دروغ گفتم.
چشمهایم را بستم. دو قطره اشک روی گونه هایم ریخت. وقتی چشمهایم‌را باز کردم نسیم داشت دندان بهم می سایید و دور ابروهایش قرمز شده بود. این یعنی عصبانی و ناراحت است. گفتم:
- کی تموم می شه؟ خیلی درد داره. پوستم داره می سوزه.
بدون اینکه چشم از ابرویم بردارد گفت:
- الان تموم می شه.خیلی زود تموم‌می شه قربونت برم.


  • فاطمه (مرضیه)

عشق زیر روسری 

ماجرا از نوزده سالگی و اولین خواستگار شلینا(شخصیت اول داستان) دختری انگلیسی-آسیایی و مسلمان، آغاز می شود. تکلیف او با خودش مشخص است. او می خواهد ازدواج کند. اما همه چیز به سادگی همین جمله نیست. تشکیل خانواده هدفی که شلینا خیلی دیرتر از آنچه انتظارش را داشت ،به آن می رسد. 
خواستگارها یکی بعد از دیگری می آیند و می روند. اما هیچ یک مناسب او نیستند. او می خواهد به سنتها پایبند باشد و البته به دنبال عشق است. آیا این دو با هم جمع می شود؟ شاید شلینا ملغمه ای است از خصوصیتهای مختلف که او را خاص می کند. خاص نه به معنای ویژه . به معنای اینکه کسی نیست که او را همراهی کند. 
اول از همه شلینا،مسلمان است و این یعنی حتما باید با مردی مسلمان ازدواج کند. دوم اینکه او مسلمانِ دینداری است و همسر دیندار هم می خواهد. سوم اینکه او می خواهد همسرش از تصمیمی که برای حجابش گرفته است، حمایت کند.چهارم اینکه، او تحصیل کرده، مستقل، با هوش و شاغل است. شخصیت اجتماعی موفقی هم دارد. وپنجم، او به دنبال عشق است. به ظاهر این موارد شخصیت مورد پسندی را می سازند اما واقعیت این است که فرد مناسبی از میان خیل خواستگارهایش پیدا نمی شود. 
  سنت و فرهنگ شرقی شلینا که تا لندن او را دنبال کرده ،برایش آزار دهنده است. تصویر زن ایده آلی که این فرهنگ برایش می سازد، متفاوت از آن چیزی است که دینش می خواهد. این فرهنگ وقتی دختر به سنی می رسد و ازدواج نمی کند، بسیار اذیت کننده می شود. اما شلینا شخصیت قوی دارد. او تصمیم می گیرد، زانوی غم بغل نگیرد و زندگی اش را معطل ازدواج ، نکند. پس همانطور که منتظر همسر معهودش است، به رشد مادی و معنوی خودش مشغول می شود. او انواع راه های آشنایی برای ازدواج را امتحان می کند.خواستگاری سنتی،قرارهای ملاقات کور، همسریای اینترنتی و ... .حتی زمانی فکر می کند کسی را دوست دارد و شجاعانه به پسر ابراز عشق می کند امارد می شود. 
شلینا در پی ازدواجش به دنبال تکامل دینش است. دوست داشته شدن و دوست داشتن طلب اوست. اما همه پسرهایی که وارد زندگی اش می شوند، کسی نیستند که باید باشند. نویسنده ،خواننده را همراه این سفر درونی شلینا می کند. سفری که تا تا نزدیک سی سالگی او ادامه دارد. در رهگذر این سفر، او بالغ می شود، رویاهای سیندرلایی را کنار می گذاردو متوجه می شود دقیقا چه می خواهد. اما باز هم کسی نیست. 
در اوج انتظار به حج می رود. آنجا دیگر همسر طلب نمی کند. طلبش در بیت الحرام، شکیبایی است. اینطور می شود که با دلی آرام به لندن باز می گردد.روزی پس از بازگشت در یکی از دورهمی های خیریه ای، با پسری آشنا می شود که غالب شاخص های خواستنی شلینا را داست. واینگونه عشق آغاز می شود. درست زمانی که سفر روحی شلینا کامل شده است.
«عشق زیر روسری»، رمانی انگلیسی است که در سال دوهزار و نه میلادی در انگلستان منتشر شده است. کتاب بعدها به آمریکا و هند سفر کرد و البته ترجمه های اندونزیایی، عربی، آلمانی و هلندی آن هم منتشر شد. اینطور که به نظر می رسد کتاب به نوعی خودنوشت «شلینا زهرا جان محمد» نویسندۀ آن است. نویسنده  برای  مجله های مربوط به مسلمانان و گاردین در انگلستان، ستون می نویسد.بلاگر هم هست و اسمش بین لیست صد زن مسلمان تاثیر گذار انگلستان و پانصد زن مسلمان تاثیر گذار دنیا وجود دارد. «عشق زیر روسری» را نشر آرما با ترجمۀ «محسن بدره» منتشر کرده و چاپ سومش هم روانۀ بازار شده است. 
نویسنده موضوع جذابی را برای روایت انتخاب کرده است. مسئلۀ ازدواج برای دختران مسلمانی که دل به دین داده اند و در دنیای مدرن امروز جایگاهی دارند و البته نمی توانند به سنتهای ملی یا قومی شان هم بی تفاوت باشند و دنبال عشقی در مسیر درست می گردند. چند خصیصه ای که جامعهجمع آنها را تاب نمی آورد.
جالب است که نمونه هایی زیادی مانند شلینا در ایران هم وجود دارد. و البته عجیب است که نویسندگان وطنی به این موضوع نمی پردازند. 
اما راستش را بخواهید نویسنده از پس نوشتن رمان، خوب برنیامده است. رمان گاهی از خط داستانی اش دور می شود و به بیانیه زن مسلمانی در دل غرب می ماند و می خواهد حرف بزند و البته تریبون برای حرف زدن کم ندارد.او یک ژورنالیست است و علاوه بر آن می تواند حرفهایش را در وبلاگ معروفش بنویسند. روایت های فرعی و واگویه های طولانی باعث می شود کتاب در خیلی موارد خسته کننده باشد. هرچند  شلینا زهرا جان محمد،راوی خوبی برای سفر دورنی قهرمانش است اما بهتر بود یکی دوبار دیگر کتابش  را بازنویسی می کرد تا از این موضوع خوب، رمانی جذاب خلق کند. 


پی نوشت: برای دیدن توضیحات ناشر در مورد کتاب و خرید آن، اینجا را کلیک کنید.

  • فاطمه (مرضیه)

گاهی هم انگار یکی را می اندازند وسط سیلی شبیه سیلی که نوحِ بزرگوار را در بر گرفت.منتها این بار سیل،حاصلِ باران آسمان و چشمه های جوشان زمین نیست.دریای آدمها، دنیاها، فکرها و... است.

مواج، پهناور و پر تلاطم. و آن بنده خدا، کشتی ندارد که سالها برای ساختنش، کمر خم و راست کرده باشد. شاید یک کرجی دارد. شبیه کرجی هاکلبری فین، که روان بر رودخانه بود، در دنیای متلاطم آدمها و فکرهایشان، بی هیچ حفاظی، به هر سو پرت می شود. 

راه نجات آن  پیرِ بزرگوار  پیامبران و این بنده خدا یکی است.

 خواستنی از ته دل. 

چه فرقی دارد میان خروش جوشان دریا و زمین گرفتار باشی یا در دریای پر تلاطم افکار آدمیان، سرگشته؟ راه یکی است.


  • فاطمه (مرضیه)

همه مطالب حقیرِ آکنده از خشم و ناله و فغانی که صبح می‌نویسید، میان شما و خلاقیتتان می‌ایستد.
دل نگرانی برای کار، شستن لباس، خرابی اتومبیل، نگاه عجیب دوستان، همه این‌ها در ذهن نیمه هوشیارتان می‌چرخد و روزهایمان را آلوده می‌کند.
همهٔ این‌ها را بر روی کاغذ بیاورید.

  • فاطمه (مرضیه)