گذرگاه ماندگار

مروری بر زندگی روزمره،کتاب‌ها، فیلم‌ها، سریال‌ها و دغدغه‌ها...

گذرگاه ماندگار

مروری بر زندگی روزمره،کتاب‌ها، فیلم‌ها، سریال‌ها و دغدغه‌ها...

نوشتن سهم بزرگی در رشد آدمی دارد. من نوشتن را خیلی قبلتر از اینکه در دانشگاه روزنامه نگاری بخوانم یا همزمان با شروع دانشگاه، وبلاگ نویسی را آغاز کنم، دوست داشتم. حالا دوباره می خواهم نوشتن را در رسانه ای شخصی همچون وبلاگ، شروع کنم. به امید خدا محل رشد و توسعه باشد.

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱ مطلب با موضوع «روزهایی که گذشت» ثبت شده است

آدم وقتی کار ثابت ندارد و پروژه ای کار می کند، ممکن است چند ماه هیچ کاری نداشته باشد اما در عوض چند ماه مجبور باشد فشرده کار کند. برای من هم این اتفاق چند بار افتاده است. آخرینش همین چند ماه پیش شروع شده بود. 

بهار را با یک سفر عالی و البته حال روحی نچندان خوب تمام کرده بودم. تابستان با حال روحی نسبتا بد،بی کاری و عبور از سی سالگی گذشت و درست آخر تابستان برای همکاری با یک  پروژه دعوت شدم. کار از سی و یک شهریور ماه کلید خورد.

قصه پروژه چه بود؟ ساخت یک مجموعه 20 قسمتی مستند که قرار بود توصیف کننده تاریخ فرهنگی و اجتماعی 17 سال قبل از انقلاب باشد.یعنی از سال 1340 تا سال 1357. من به عنوان پژوهشگر، ایده پرداز و نویسنده همکاری با پروژه را شروع کرد. آقای تهیه کننده گفته بود، قسمتی از پژوهش انجام شده و فقط تکمیل آن مانده است. راست می گفت حدود 400 صفحه پژوهش انجام شده بود. اما حدود 350 صفحه اش کاملا کپی پیست بود.پژوهشگر قبلی لطف کرده بود و اینجای و آنجای متن کامنتهایی گذاشته بود، که آنها هم به کار می آمد. نمی دانم تصور دیگران در مورد پژوهش برای ساختن یک محصول رسانه ای چیست، اما فکر کنم هر عقل سلیمی می داند که کپی پیست کلی و متن حجیم بدون پردازش، بدون انسجام و با لحنها و موضوعات مختلف، فقط ذهن خوانند بعدی را آشفته می کند. 

پس تقریبا پژوهش را از اول شروع کردم. قدم اول، درآوردن تاریخ هر سال بود. وقتی می گویم کار قرار بود توصیف شرایط اجتماعی و فرهنگی هر سال باشد، یعنی اینکه دقیقا در هر سال چه اتفاقاتی در این حوزه ها افتاده است وخوب این حوزه ها یعنی همه چیز. از تصویب طرح حق رای برای زنان بگیرید تا به دنیا آمدن فرزندان سلطنتی، قراردادهای نفتی، اعتصاب فلان روزنامه، اکران فلان فیلم، زلزله بوئین زهرا و تقریبا هر آنچه که مردم آن سالها با آن زندگی کرده اند. از آنجایی که وقت تنگ بود از میان همان پژوهش اولیه و چند کتاب مرجع برای هر سال متنی تهیه و مختصر توضیحی در مورد مهمترین اتفاقات آن سالها نوشته شد. حالا تقریبا دیگر می دانستیم در هر قسمت، به چه موضوعی می خواهیم بپردازیم. یک موضوع پررنگ شده و در کنار آن بقیه موارد هم روایت می شد. اما هنوز کار دقیق نبود و هنوز به جزئیات نیاز داشتیم. پس قدم دوم مرور روزنامه های آن سالها بود.

پس من رفتم سراغ کنابخانه مجلس. می رفتم بخش کاوش و در منابع دیجینال غرق در روزنامه های اطلاعات، کیهان و آیندگان دهه های 40 و 50 می شدم. صفحه های اول روزنامه اطلاعات (و در بعضی مواقع کیهان و آیندگان) هر روز، هر روز این هفده سال، را می دیدم و تیترهای مهم آن سالها را در جدولی می نوشتم. مثل سفر زمان بود. با این سفر بود که روزشمار این 17 سال پر از جزئیات مهم درآمد.

نوشتن روزشمار یک سال در دهه 40 بین یک تا یک و نیم روز طول می کشید. اما برای نوشته روزشمار یک سال در دهه 50 حداقل دو روز زمان نیاز بود. کار بلاخره همین دو سه روز پیش تمام شد. آنهایی که پروژه ای کار می کنند، می دانند که بعضی از پروژه ها کش می آیند. تمام نمی شوند.مدام با خودت تخمین می زنی که مثلا سه روز دیگر تمام می شود، ولی نمی شود. با پروزه می افتی سر لج. همه وقتت را برایش می گذاری. دیگر حتی وقتی برای تمیز کردن اتاقت نمی گذاری که پروژه زودتر تمام شود. اتاق بازار شام می شود. ناخنهایت یکی یکی می شکند ولی وقتی برای رسیدگی به آنها نمی گذاری که پروژه زودتر تمام شود. حتی موهایت دو روز یک بار شانه می شود. تمام خواندنی هایت را می گذاری کنار، کلاسهایت را یکی در میان می روی، وقتی مهمان می آید خودت را در اتاق حبس می کنی و می نشینی پای پروژه و... اما پروژه تمام نمی شود. البته روزهایی هم هست که این فشار تو را از هر نوع انرژی خالی می کند و برای چند ساعتی هیچ کاری جز روی تخت افتادن و فیلم دیدن از دستت بر نمی آیند.وقتی پروژه ای انقدر پرفشار می شود، فقط دلت می خواهد تمام شود.

وقتی تمام می شود. حس سبکی می کنی. اول از همه به بازار شام اتاق سر و سامانی می دهی. بعد از سه ماه سامانی به سر و وضعت می دهی، نمی دانید چه لذتی دارد وقتی بعد از حدود سه ماه با حوصله موهایتان را سشوار می کشید و از این فراغت حظ می برید. و بعد البته باید سریع بروید سراغ کتابهایتان چون به خاطر همان پروژه، نصف بیشتری از فرجه امتحانات را از دست داده اید و زمان زیای برای نوشتن پروپوزال پایان نامه تان ندارید. 

پاییز امسال من اینطور گذشت، پروژه ای را که به طور منطقی حدود یک سال وقت برای پژوهشش نیاز بود، در سه ماه انجام دادم.هرچند زمان کم نگذاشت آنطور که شایسته بود، پژوهش کنم  اما از انجام دادنش بسیار خوشحال و شاکرم. درگیری با تاریخ سالهای 1340 تا 1357 ایران فوق العاده بود. سالهای مهمی هستند این 17 سال. بگذریم از اینکه بعد از اتود زدن طرح اولیه دو قسمت، پروژه نویسندگی کار به خاطر  حجم زیاد پژوهش، نبود زمان و اهمیت رسیدن کار به تلویزیون برای پخش در بهمن ماه، از من گرفته شد و ناراحت شدم. هرچند بعدش فکر کردم به دلایلی خوب هم شد که این کار را ننوشتم. 

به دلیل همه اینها و با وجود همه فشارهایش، علی رغم اینکه نویسندگی این کار را نکردم، فارغ از اینکه این مجموعه مستند پخش بشود یا نشود، این پروژه یکی از تجربه های کاری خوب برای من بود. خدا را شکر.

  • فاطمه (مرضیه)