گذرگاه ماندگار

مروری بر زندگی روزمره،کتاب‌ها، فیلم‌ها، سریال‌ها و دغدغه‌ها...

گذرگاه ماندگار

مروری بر زندگی روزمره،کتاب‌ها، فیلم‌ها، سریال‌ها و دغدغه‌ها...

نوشتن سهم بزرگی در رشد آدمی دارد. من نوشتن را خیلی قبلتر از اینکه در دانشگاه روزنامه نگاری بخوانم یا همزمان با شروع دانشگاه، وبلاگ نویسی را آغاز کنم، دوست داشتم. حالا دوباره می خواهم نوشتن را در رسانه ای شخصی همچون وبلاگ، شروع کنم. به امید خدا محل رشد و توسعه باشد.

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲ مطلب با موضوع «حس نوشت» ثبت شده است

الان دقیقا سه دقیقه مانده به 8 صبح روز شنبه 17 اسفند است. چند روز گذشته است؟ نمی‌دانم. حالم بد است و زندگی را تعطیل کرده‌ام؟ نه. اتفاقا آرام‌تر از دوبار گذشته هستم. اما... اما یک جور حس غم در وجودم هست. مثل آن لِردی که ته یک لیوان قهوه ترک می‌نشیند. تلخ نیست. سخت است. جزع و فزع ندارد. بی‌تابی به درگاه خدا ندارد. چون تصمیم درستی بود. اما درست بودن به معنای راحت بودن نیست. یا به این معنی که برایت سخت و غم‌انگیز نباشد. خلاصه اینکه آنقدر تاثیرگذار هست که میان کرونا، حشره‌های حمله کننده به خانه، پایان‌نامه، کار و نوشتن کتاب دوم، میان همه این شلوغی‌ها، جای مهمی در وجودم داشته باشد.جای خیلی مهم. زمان می‌برد تا رسوب شود و گه‌گاهی به یادم بیاید و تبدیل به یک آه شود.

الان که چهاردقیقه از 8 صبح گذشته است، با اینکه باید متن یک خبر را بنویسم و برای رئیس ارسال کنم. و بعدش یک پادکست را ویرایش کنم. و بعدش یک بولتن خبری را آماده کنم و برای رئیس بفرستم و بعدش کتابخانه را خالی کنم که آقای سم‌پاش بیاید و برای حشره‌های احتمالی نادیدنی سم بریزد در کتابخانه، نمی‌دانم بعد از چند روز، اما حس کردم باید بنویسم. باید کمی رهاسازی با کلمات انجام دهم تا بتونم به همه کارهای بالا برسم. حالم خوب است و راستش با غم و رنج سر دعوا ندارم. چالش رنج است که معنا و شادی را می‌سازد(و همه چیزی که در مورد زندگی، شادی، رنج، معنا و امید فکر می‌کند عمرا در این یک جمله نمی‌گنجد و کامل نیست). اما همه اینها باعث نمی‌شود که سخت نباشد.

  • فاطمه (مرضیه)

گاهی اینطور می شود. حتی بعد از رابطه های بلند مدت. حتی بعد از اینکه دوستانت مثل خانواده شده اند. مثل خواهرانت. حتی بعد از اینکه آنها و زندگی شان جزئی از دغدغه های ثابت زندگی ات هم شدند، باز گاهی کاری از دستت برنمی آید. گاهی فقط می توانی نظاره گر شرایط بدشان باشی، ناراحنی شان گوشه ذهنت باشد، تمام وجودت گوش شود برای غصه هایشان یا اصلا نشنیده و ندانسته، غمخوار باشی. اما کار دیگری از دستت ساخته نیست. قدمی برای بهتر شدن شرایطشان نمی توانی برداری. البته می توانی. دعا می کنی. دعا می کنی و خدا دعا را می شنود. همبشه شنوده بوده است . و از آنجایی که همه چیز دست خداست شاید دعا کردن مهم ترین قدمی است که می توانی برای رفیقت برداری...

  • فاطمه (مرضیه)