در ستایش مقابله با مارمولک درون
امروز هم از آن روزها بود. از همانها که مارمولک در وجودم خزیده بود. اسمش را گذاشتهام مارمولک چون حسی ریز است اما وقتی در وجود آدمی می خزد، پدرش را درمی آورد. از آن حسهای بدی که در وجود آن پخش می شود و تا او را از کار و زندگی نیندازد، دست بردار نیست. خلاصه، مارمولک در وجود من می خزید، گردن درد خسته ام کرده بود و بی حوصله بودن برای کار کردن بر پروژه داشت، اوقاتم را تلخ می کرد. بنابراین همه شرایط آماده بود تا پیاده روی نروم و بخزم توی صندلی ام و سریالی چیزی ببینم. اما رفتم. به خودم گفتم امروز فقط یک کیلومتر پیاده روی می کنیم. همین اطراف خانه. بیشتر وقت را در پارک سر کوچه می گذارنیم و کتاب می خوانیم. همین کار را کردم و واقعا نتیجه خوبی داشت. بالا رفتن ضربان قلب، ترشخ آندروفین، هوای عالی، خوشرنگی بهاری پارک، صداهای مختلف موجود در آن و کتاب زیبای «هنر سیر و سفر» نوشته «آلن دوباتن»،کار خودش را کرد. درد موذی گردن ادامه دارد و راهش را به سمت سرم پیش گرفته است. اما نکته مهم این است که من مغلوب مارمولک نشدم.
و چقدر حال امروز من با چیزی که در کتاب دوباتن خواندم، مطابقت داشت. دوباتن از باز شدن فکر با تغییر مکانی گفته بودم. نوشته بود در خانه میان وسایلی که معمولا تغییرشان نمی دهید، تغییر کردن برایتان سخت است چون فکر می کنید مثل آنها هستید. اما اگر از خانه بیرون بزنید و در معرض مکانهای جدید قرار بگیرد، فکرتان هم باز می شود. برای من که حسابی کاربرد داشت.
- ۱ نظر
- ۲۵ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۰۲
- ۴۵۹ نمایش